ایلیاایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

پسرکم ایلیا

11ماهگي

سلام به گل پسر قند عسلم خوبي عزيز دلم ماماني فدات بشه قند عسل. واي كه اين روزها حسابي شلوغ كار شدي و من ازدست شما فسقل خان آسايش ندارم دائم يا توي اتاق ميچرخي و تمام كشوها رو خالي ميكني يا يك دستت رو ميگذاري بالاي كشو و با اون يكي دستت دسته اش  رو هل ميدي به طرف داخل و اون دستت كه بالاي كشو بود لاي كشو گير ميفته و دردت ميگيره و گريه ات بلند ميشه يا همش توي آشپزخونه دنبال بررسي و تخليه هستي و از طرفي هرچيزي كه روي زمين باشه برميداري و ميگذاري توي دهانت و شروع ميكني به خوردن از دستمال كاغذي بگير تا پوست تخمه آفتابگردون و نايلون و هرچيز ديگه اي كه توي دهانت جابشه . موقع غذا خوردن اصلا نميتونيم هيچي رو روي زمين بگذاريم چون در چشم به هم ...
14 مرداد 1395

تاخيرو چند تا از اولين هاي شما

سلام به گل پسر قند عسل مامان . مامان فداي شكل ماهت بشه عسلكم .قربونت برم ماماني تنبل همش دلش ميخواد بياد برات بنويسه اما هر بار يه مسئله اي پيش مياد كه نميشه .ببخش اين ماماني تنبل رو عزيزدلم. ببخشيد عزيزم مامان در اواخر بارداري به خاطر فشار خون بالا اصلا حال مساعدي نداشتم و تا به دنيا اومدن شما سه بار بيمارستان بستري شدم يكبارم هم بعد از بدنيا اومدن شما بله شما گل پسر مثل اينكه خيلي عجله داشتي و روز 14 شهريور به جاي 5 مهر ساعت 12 و چهار دقيقه ظهر (فشار خون بالاي 18  )من باعث شد تا خانم دكتر كريمي با پايان هفته 37 ختم بارداري داددن و شما به روش سزارين دنيا اومدي وزنت 2525 گرم بود و قدت 47 سانتيمتر  خيلي فسقلي بودي &nbs...
28 تير 1395

ايلياي نازنيم گل پسرم

مینویسم برایت ای  عزیزترینم من مادر شدن را با تو درك كردم در آن لحظه كه تو را در آغوش مي گيرم و آرام در گوشهايت لالايي زمزمه مي كنم ....... در آن لحظه كه تو را بوسه باران مي كنم و تو برايم مي خندي ............. در آن لحظه كه انگشتهاي كوچكت را به دور انگشت من حلقه كردي و محکم فشردي در آن لحظه كه چشمهاي پاكت را در چشمانم خيره كردي و نگاهت را به نگاه مضطربم گرده زدي و به من اميد دادي همه اينها مسئوليتم را سنگين تر مي كند . پاكي تو مرا به خود مي آورد و به روزهاي بي رونق من رونق مي بخشد .   تويي تنها اميد من در اين وانفساي روزگار .... دستان کوچک...
8 خرداد 1395

آغاز نوشتن برای پسرک مامان

سلام به گل پسرم عزیز دلم. عزیزکم دیر شروع کردم تا این وب رو برات درست کنم چون درگیر کار زیاد هستم و وقت کم این بود که نتونستم برات هیچی بنویسم اما امروز دیگه تصمیمو قطعی گرفتم تا بیام نی نی وبلاگ و برات وب درست کنم و بنویسم خوب جونم بگه برای گل پسر که روز 30 دی ماه 1393 توسط یک بیبی چک من و بابایی فهمیدم که خدا شما هدیه گرانبها رو خدا نصیبمون کرده و من برای بار دوم مادر شدم الان خواهر جونت 5سال و یکماهشه و شما4 ماه و یازده روزه که اومدی توی دل مامان البته تا روز 30فروردین جنسیت شما مشخص نبود و روز 30 فروردین یعنی یکشنبه هفته گذشته که من برای سونو گرافی رفته بودم مشخص شد که خدای بزرگ و مهربون یه دونه داداش خوشگل برای خواهرجونش فرستاده ....
8 ارديبهشت 1394