ایلیاایلیا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

پسرکم ایلیا

از شیر گرفتن

1396/3/3 11:15
نویسنده : مامان ایلیا
215 بازدید
اشتراک گذاری

فرزند خوبم
امروز برایت اینگونه دعاکردم! خدایا !
بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او!
پس قرارده بی نیازی درنفسش ! یقین دردلش !
اخلاص درکردارش! روشنی دردیده اش! بصیرت درقلبش !
و روزى پر برکت در زندگیش. آمین

سلام صد هزار سلام به روی ماه گل پسر قند عسلم .

اومدم بهت بگم بلاخره با همه سختیها و مشقتها از شیر گرفتمت استارت کار رو بیشتر از سه هفته پیش زدیم یک روز که عزیز جون اومد شما رو ببره خونشون بابایی گفت شب نیاردت و همون جا بمونی برای اینکه به خاطر شیر تا خونه ای و من هستم هیچی نمیخوری و فقط میخوای شیر بخوری به خاطر همینم خیلی لاغر و ضعیف شدی هرچی بهت میدم بخوری اول یک کم توی دهانت نگه میدای بعدم تفش میکنی بیرون  از طرفی شبها تا صبح شاید نزدیک ده بار بیدار میشی به بهانه شیر خوردن منم تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت تا غذا بخوری خواهر جونت هم همین طور و بود اصلا غذا نمیخورد تا از شیر گرفتمش و مجبور شد غذا بخوره .داشتم برات میگفتم که به عزیز جون گفتیم شب نگهت داره تا یواش یواش به دوری از من شب خوابیدن و ابتدا ترک شیر شب عادت کنی .اون شب شما خونه عزیز جون موندی و من تا صبح اصلا نخوابیدم و هم دلم گیر شما بود که الان کجایی و چکار میکنی و شب تا صبح نمیخوابی و اونجا همه رو بد خواب میکنی ولی خوشبختانه فرداش عزیز گفت مثل یک پسر خوب از دوازده شب تاشش صبح خوابیدی و خلاصه یک هفته خونه عزیز موندی و من هر روز می اومدم اونجا یکی دو ساعتی میموندم چند باری توی ساعات شیرت میدام و میومدم خونه با همون یک هفته خواب شب درست شد و بعد اون فقط یک با نهایت دو بار شبها بیدار میشی و اونم سریع میخوابی بعضی شبها هم اصلا بیدار نمیشی .بلاخره بعد از یک هفته یک شب خیلی دلم برات تنگ شده بود شب آوردیمت خونه تا وقت خواب چند باری شیر خوردی و دیدم نه اینطوری فایده نداره و شما هرچی من میگم دیگه نباید بخوری و غذا بخوره تا قوی بشی وخلاصه هر ترفندی و حرفی بی فایده است دوباره فرداش فرستادمت خونه عزیز جون و فرداش اومدم یکبار شیرت دادم و دو این دفعه دو روز نیومدم ببینمت روز سوم اومدم و بازم دو سه باری شیر خوردی و هرچی  هم برات حرف زدم از اینکه دیگه شیر نیست و تموم و شد و این حرفها فایده نداشت از طرفی هم هرکاری میکردم شیرم خشک نمیشد البته خیلی کم شده بود اما هنوز خشک نشده بود.خلاصه دوروز بعد به بابا گفتم بیاد بیاردت خونه و اینبار متوسل شدم به چسب پانسمان و حسابی چسب زدم روش وقتی شما اومدی خواستی شیر بخوری گفتم هیچی نیست و تموم شده رفته خونشون و چسبها رو نشونت دادم  تا نزدیک پنج شش روز هر بار شما شیر خواستی با چسب مواجه شدی و انگار اثر کردو شما دیگه از شیر خوردن منصرف شدی و خدا رو هزاران بار شکر  الان ده روزی هست که به طور کلی شیر نخوردی  و شکر خدا این پروژه با خوشی و سلامتی والبته  سختی به اتمام رسید و شما از تاریخ 23 اردیبهشت بطور کلی از شیر گرفته شدی .خوب پسرک قند عسل تا ÷ست بعدی خدا نگهدارت باشه.

1396/3/3

پسندها (3)

نظرات (0)